حسنی میره به شهر قم حرم حضرت معصومه(س)
حسنی یه ردز با داداشش گفتن :مامان مهربون
اجازه میدی با هیئت محلمون راهی شهر قم بشیم؟
باشه برید امید خدابرای مامان برای بابا دعا کنید.
فردا که شد وقت سحر
با اتوبوس رفتن سفر
وقتی به قم رسیدن خیلی چیزا رو دیدن:یه گنبد طلایی
چه جای با صفایی گلدسته و مناره ایوون آینه داره .
توی حرم چه زیباست اینجا چقدر با صفاست.هر گوشه ای از اون جا مسافر و زائره
دارن نماز می خونن یا به دعا مشغولن
پرسید حسن از یه آقا:این حرم کی آقا؟مردم چرا اون و میخوان چرا زیارتش میان؟
گفت حاج آقا ای بچه ها !
اون خواهر امام رضاست
اون بنده ی خوبه خداست
معصومهاسم خوبشه یادت نره این همیشه
هرکس بیاد زیارتش
پاداش خوبی میگیره حتما بهشت رو میبینه
اون حرفارو که شنیدن خیلی چیزا رو فهمیدن خوشحال شدن کردن دعا برای مامان برای بابا
رفتن بازار بعداز حرم تا بخرن سو غات یکم یه تسبیح و جانماز یه مهر خوب برای نماز
سوهان قم با آب نبات یه شیشه عطر یه کم نبات
بعدش ماشین سوار شدن به خونهاشون رسیدن
شعر:مهر انگیز اشرف پور